جنایات ارامنه در آذربایجان ایران(3)
ارامنه شهر ارومیه و اکثر دهات را تسخیر نمودند و با نفوس اسلام دست بیرحمی باز کرده هر کجا که دست مییافتند قتل و غارت همی کردند و تحقیقاً از اهل ارومیه مندرجاً از اول فتنه تا آخرش سی چهل هزار نفوس ایرانی را تلف کردند .
دستور حکومت تبریز مبنی بر خلع سلاح ارامنه و سقوط ارومیه در این بین که اینها منتظر وقوع بهانهای بودند حکومت محلیة تبریز استعداد آنها را حد این درجه نپنداشته و به حکومت خوی و ارومیه امر بدادند که از ارمنیها خلع سلاح کرده شود. چون حکومت خوی از ماکو بوده وخود قوت و قدرتی علاوه بر دولت داشت. وانگهی نفوس ارمنی در خوی بسیار نبودند که بتوانند با حکومت طرف شوند. لاجرم حکومت خوی همه آنها را در کاروانسرای بیرون شهر جمع کرده و فوراً دور ایشان را گرفته به سهولت خلع اسلحه نمودند .
بر خلاف حکومت ارومیه که به مجرد شروع به خلع اسلحه فتنه خوابیده را بیدار کرده و یک مرتبه بدون اینکه استعدادی و طاقت مقاومتی فراهم بیاورند اسباب آشفتگی و جنگ و جدل را بدست خودشان بر پا نمودند زیرا که در آن حین حکومت محلیه قریب دویست، سیصد نفر از قزاقی که از خود ارومیه تشکیل داده و قزاق خانهای در آنجا بنا نهاده بودند و نیز قدری از سوارة قراچه داغی که به یک پول نمیارزیدند همین استعداد را داشته بیشتر قوه و استعدادی نداشتند.
غافل از اینکه استعداد ارمین بالغ بر ده بیست هزار بوده، با این حالت شروع به خلع سلاح مینمایند و اهالی ارومیه نیز به یاری حکومت محلیه بر خاسته. یکروز یکصد یا دویست قبضه تفنگ از دست ارامنه میگیرند.
لیکن بعد از آن ارامنه به امر حکومت تمکین را اطاعت نکرده بلکه دست گشوده با مسلمانها جنگ درگرفت و یک روز مسلمانها در قبال آنها تحمل مینمایند ولی بیچاره مسلمان که هنوز از فشار روس خلاص شده و چندان سلاحی و قورخانهای جمع ناکرده طاقت توپهای ارامنه را بر نیاورده روز دویم بر مسلمانها غلبه جسته وقشون دولتی هم از قزاق و قراجه داغی قدری به محاربه برخاستند اما قراجه داغی به فوریت فرار را بر قرار اختیار مینمایند و قزاق هم رئیسشان کشته شده بعد از مقتول شدن جمعی از صاحب منصبان و افراد نظامی در محاصره افتادند و ارامنه شهر ارومیه و اکثر دهات را تسخیر نمودند و با نفوس اسلام دست بیرحمی باز کرده هر کجا که دست مییافتند قتل و غارت همی کردند و تحقیقاً از اهل ارومیه مندرجاً از اول فتنه تا آخرش سی چهل هزار نفوس اسلام را تلف کردند.
این بنده تقریبا شش، هفت ماه بعد از وقوع این قضایای ناگوار با چند نفر از آقایان به ارومیه برفتم و در سر راه از ساعتلو به آن طرف تخمیناً پانزده جنازه دیدم در سر راه در زیر پای عابر وماره افتاده و خشکیده بودند.
الحاصل چون کار قتل وغارت وخرابی ارومیه بپرداختند آنگاه مارشیمون به همراهی پطروس که فرمانده ارامنه و سردار ایشان بود و بولکونوک روسی و قریب دو سه هزار از سواره و پیاده با طنطنة تمام عازم سلماس شده و در آمدن، مخصوصاً خود و لشکریانش از میان شهر دلمقان از آن دروازه داخل شده و از دروازة خسروآباد به در میشوند که ببیند از جهت اهالی مانعی و دافعی است یا نه.
چون در سلماس عمدة نظرشان با اسماعیل آقای رئیس ایل شکاک مقصور بود زیرا که غیر از او در مقابل خود حریفی و سنگ زیر پایی نمیدانستند و لهذا مارشیمون راست به خسروآباد رفته و بنا گذاشته که با تدبیرات پولتیکی اسماعیل آقا را اسیر دام و به خویشتن رام کرده آن وقت به آسانی از میانش بر دارد و همین که وی را برداشت، دیگر در مقابل حریفی و سرکشی نمییافت و این معنی مؤدی بر کشته شدن خود جمع کثیری از کسانش گردید چنانچه در این بیان آتی الذکر گفته خواهد شد بحول الله تعالی.
ارامنه هم آمده کهنه شهر را محاصره کرده آن بیچارهها را کشته و برخی اهل و عیال ویلان و نالان به جانب سلماس فرار مینمایند.
بعد از وقوع این واقعیات دولت به مقام دفع فساد ارامنه بر آمده بر حسب تلگرافات حاجی محتشم السلطنه که ایالت مرکز با او بود از جانب مرند و خوی آنچه را که میتوانستند از سرباز خوی و فوج مرند و مردم چریک از یکانات و غیره [ 148 ب] جماعتی فراهم آورده، به سلماس برفتند و از آن طرف هم سردار ارشد قراجه داغی از سمت تسوج مامور شده و یک دو فقره با حضرات زد و خوردی کرده عاقبت ارشد یک توپ هم از دست داده، فرار نمود و چون قشون خوی و مرند شکست ارشد و فرار کردن آنها را شنیدند اگر چه سلماس را از ارامنه گرفته بودند، باز تحمل ضرب و شصت آن جماعت را نیاورده شبانه فرار نمودند و در حین فرار این قشون که به مجرد تهدید و اولتیماتومی از بولکونوک و پتروس، رئیس ارامنه قرار نگرفته، فرار اختیار کردند بیچاره اهالی سلماس، فلک زدگان در آن حالت در اضطراب و قلق شدید بیفتادند و زنان محترمه سرو پای برهنه از سلماس و کهنه شهر رو به جانب خوی فرار مینمایند. چه، میدانستند که همین که ارامنه وارد سلماس شدند، دیگر کسی را فرار کردن نگذارند.
و از قضایای عجیبه آن شب سرما و دمة بی موقعی واقع شده و بارندگی زیاد شد و این زن و بچة ویلان سرگردان پا پیاده، رو به جانب خوی همی دویدند و سوارههای بیرحم و بیانصاف، اقلاً نمیخواستند که آنها را هم به هر نحو است زیر دست خود گرفته بیاورند بلکه غالباً زیر پای اسب گذاشته بیشرمانه فرار مینمودهاند از شدت گل ولای و سردی هوای و دمه آن شب را ما بین خوی و سلماس چندین نفوس از زن و بچه تلف گردیدند .