جنایات ارامنه در آذربایجان (۴)
۴ـ جنایات ارامنه در ارومیه و سلماس در بیان احوالات اهالی ارومیه و سلماس و سر گذشت آن بیچارگان بعد از فرار قشون دولت و وقوع قتل و غارت بر مسلمانان پس از آنکه اردوی دولت از سلماس شبانه فرار نمودند و ارشد قراجه داغی هم پیشتر از همه به سمت کوهی فرار کرده و یکباره تمامی صفحات سلماس و ارومیه از برای جماعت ارامنه مستخلص گردید.
جماعت ارامنه فرصت انتقامی میجستند ناگاه چنین فرصتی بدست آورده، دست ستمکاری از آستین به خصومت بدر کرده و شیشه انتقام از نیام کینه جویی بر آهیختند.
آتش قتل و غارت مشتعل گردیده اولاً نگذاشتند احدی از قصبه خارج شود مگر اشخاصی که قبلاً تا ورود ایشان بیرون شده بودند و دروازهها را با تفنگچی مضبوط کرده و آنگاه دست به قتل و قتال و غصب اموال و هتگ استار و اعراض برگشودند در خانهها و مسجدها و بیغولهها و پشت بامها حتی در تون حمامها هر که را که دیدند به قتلش میرساندند و بعضی را اسیر وار برده در راه خسرو آباد و یا خود آنجا به قتل میرساندند.
مسلم است جماعتی مانند جلوها ( دسته ای از ارامنه) که وحشیتر و شریرترین مردمند، زیرا که وحشت و جسارت کرد را با بی رحمی و شقاوت در ارامنه یکجا جمع کرده و چنین جماعتی بعد از این اتفاقات با مسلمان بیچاره بی دست و پا از قبیل تاجر و اصناف و ملا و زن و بچه چه ستمی خواهند کرد .
جمع کثیری از مسلمانان به خیال اینکه شاید حرمت مسجد را ملاحظه کنند، پناه به مسجد برده و مسجد پر می شود از پیر و برنا و زن و مرد و وضیع و شریف جمع کثیری در آنجا خزیده میشوند.
ارامنه بیرحم محض اینکه یک یک کشتن، اسباب معطلی نشود به حکم پتروس مسترالیوز را آورده در صحن مسجد میگذارند.
آنگاه آن جماعت را مانند برگ خزان که از درختان میریزد بر روی هم میریختند و مسجد را جیحونی از خون قرار بدادند و عرصهگاه عاشورایی از نو به ظهور در آوردند چه جانهای عزیز را که با گلولة مسترالیوز و تفنگ سوراخ سوراخ بنمودند و چه بدنهای لطیف را که با شمشیر و قمه قطعه قطعه بکردند.
از شخص موثقی مسموع افتاد که که ملا عبدالکریم مافی از علمای سلماس را گرفته و در راه خسرو آباد برده سرش را بر زیر سنگ بزرگی نهاده و دو نفر با قمه از یمین و یسار ایستاده و آنگاه به طریقی که در شیعه رسم است در عاشورا سرش را با قمه می زنند شاخسی واخسی و حسن، حسین گفته با قمه بر سر آن بیچاره همی زدند و سر و بدنش را ریزه ریزه کردند و آخوند دیگری را که ملا محمد فاضل نام داشت در پشت بام گرفته بعد از هفده گلوله بدنش را اربا اربا بند از بند جدا نمودند .
به خیال اینکه اسلام، اسلام است اعم از سنی و یا شیعه و وحشیگری و شقاوت آن جماعت را از اینجا قیاس باید گرفت.
رعیت خاک به سر ایران همیشه لگدکوب و پایمال خویش و بیگانه بوده و می شوند تا کی خداوند منتقم کینه خواه، انتقام این یک مشت بیجرم و گناه را از وحشیان داخلی و خارجی گرفته، از چنگال نکال ایشان برهاند.
بعد از وقوع این قضایا به یک سال شخصی حکایت کرد که روز عاشورایی در دلمقان در همان مسجد مشغول عزاداری بودیم و گروهی انبوه از زن و مرد حضور داشتند ناگاه فرشی از مسجد از کثرت ازدحام حرکتی کرده و به قدر یک چارک به گودی فرونشست.
مردم از این معنی در تشویش افتاده واز سبب فرو رفتگی تفحص و تجسس نمودند. معلوم گردید که زیر حصیر به قدر یک وجب خاک ریخته و زیر خاک همه اجساد کشتگاه است و به همان وضع طبیعی که افتاندهاند پهلوی همدیگر همان جور خوابانیده و بر روی ایشان خاکی را انباشتهاند.
ارامنه اینجور کردهاند. بعد از ورود فرصت تدفین نیافته و همانجور پهلوی هم خوابیده اند بر رویشان خاک ریزی کرده و حصیر را بر روی خاک انداختهاند. میگفت: بعضی زنهای جوان همانطور در زیر خاک کرده بودند و بعضی بچه اش هم در پهلوی مادر افتاده و از جملة اشخاصی که در آن اموات شناخته شده بود مرحوم حاجی میرزا احمد حمزهکندی ( رحمه الله علیه ) بوده که از علمای محترمین آنجا بودند.به همین قرار جمیع کثیری هم در منزل مرحوم حاجی محسن آقای امام جمعه ( رحمة الله علیه) پناهنده شده و در همانجا همه را اناثاً و ذکورا به قتل رسانیدند و عیال خود آن مرحوم که مرضی مزمن داشت هم در میان بستر بیماری به تیر گلوله در گذشت و خود او هم اسیر گرفته، به خسروآباد میبردند. خودش حکایت میکرد که ما سه نفر اسیر بودیم، چون قدری راه برفتیم، دیدم تفنگی باز شده و یکی بیفتاد و چند قدمی رفته بودیم که آن یکی را هم از پشت سر بزدند این دفعه که دیگر نوبت من بود دیدم دکتری که داشتند آن مرا میشناخت وی با ما تصادف کرده و مرا بشناخت پس از دست اشرار گرفته و با خود سوار اسبم کرده و به خسرو آباد برد و در منزل خود به من اکرام زیاد بکرد و محض رعایت خاطر من به یکی از اسرای اسلام گوسفندی بداد تا ذبحش کرد و به جهت من طعام پختند و بعضی از زنان اسلام که در آن خانه بودند و به اسیری گرفتار شده، من از ایشان هم شفاعت کردم و به من بخشیدند. این بود حالت ارامنه و نصاری با همدیگر بر خلاف ملت اسلام و هنگامیکه مردم خوی را میکشتند. هر چند سعی کردیم که بلکه یکی تا دو از آنها را بر ما ببخشند چه پناهنده به خانههای ما میشدند، مگر نانجیبها قبول میکردند بلکه با خود آن شخص هم آویخته بنای هرزگی و یاوه گویی میگذاشتند که تو چرا به اینها حمایت میکنی؟ و از خانههای محترم کشیده میبردند .
این است که ما ملت اسلام مایل به سعادت نشویم زیرا که بزرگ و کوچک را حرمتی ننهند و به گفتة عقلای مملکت غالباً گوش ندهند و مردم اوباش آنچه را که خواستهاند در اجراء میگذارند و همین مسئله خود رأیی و حرف نشنوایی ارومیه را که عروس شهرهای آذربایجان بود به باد فنا بداد زیرا که جمع قلیلی از مسلمانان مسلح خواستند که از انبوه ارامنه به قوة جبریه خلع سلاح بنمایند و هر چند عقلای مملکت نصیحت دادند که تعداد ارامنه مسلح افزونتر از مسلمانان مسلح است قبول نکردند و کسی نپذیرفت