جنایات پهلوی در آذربایجان (۲)
صدای انقلاب ما مو بر اندام کلیه جنایتکاران سابق که بدور شاه حلقه زده بودند راست کرده است. ما امپریالیسم را ـ دستکم موقتاً ـ دچار تزلزل فکری و عدم اعتماد بنفس کردهایم. از کودک پنج ساله گرفته تا پیر مرد نود ساله، پاکوبان و سرود خوانان، پیغام ضد استعماری و ضد امپریالیستی ما را به گوش جهانیان رسانده است.
ما بزرگترین راهپیمائیهای تاریخ را در طول همین یکسال گذشته، درسایه انقلابی خود جوش به بشریت تقدیم کردهایم. دریائی از سرهای پرشور ،افواج عظیم انسانی، سیل و خیلی که از مجموع لشکریان خشایارشاه، سزار، چنگیز و تیمور، از نظر عددی افزونتر بود، در راه سزار واژگون کردن استعمار، در طول همین سالی که گذشت براه افتادند . سال گذشته ،چهره زیبای تودههای خروشان ما بر تارک تاریخ جهان می درخشید.
سال گذشته، سال مردم ما بود. پس بیائید دور از حب و بغض، و غرض و مرضهائی که مرده ریگ سلطنت پهلوی و استعمار هستند، با چشم باز، و بدون رودربایستی، بزرگترین مسأله داخلی خود را حل کنیم. این بزرگترین مسأله، مشکل ملیت های ستمزده ایران است. درنامه ای که کمیته مرکزی حزب دموکرات کردستان ایران درتاریخ 19/11/57 به امام خمینی فرستاده ، مسأله ملیت های ستمدیده ایران رابه روشنی تشریح کرده است.
بخشی از این نامه رابرای توضیح مطلب نقل میکنیم:« ما ایمان داریم که هیچ رژیمی درایران واقعاً مردمی، عادلانه و دموکراتیک نخواهد بود اگر قادر به حل مسأله ملی که از مشکلات اساسی کشور ما است نباشد. واقعیت این است که در ایـران خلقهای ستمدیده بیش از نصف جمعیت کشور راتشکیل میدهند.
آموزش به زبان مادری، حفظ و توسعه فرهنگ ملی، رفع تبعیضهای اقتصادی و سیاسی و از همه مهمتر تعیین سرنوشت بدست خود ، از حقوق مسلم این خلقها است.
رفع ستم ملی از خلقها برخلاف آنچه عدهای از دشمنان مردم ادعا میکنند، تشویق به تجزیهطلبی نیست، برعکس تأمین اتحاد واقعی این خلقها درچارچوب ایرانی دموکراتیک، ضامن حفظ وحدت و استقلال کشور است.
مسأله ملی درایران وجود دارد و هیچگونه تجاهلی از اهمیت آن نمیکاهد، برعکس راه را برای سوء استفاده دشمنان استقلال و آزادی ایران هموار می کند. «حضرت آیتالله، جنــــابعــالی طی یکسال اخیر نشان دادهایدکه قــادر هستید با
آموزش به زبان مادری ،حفظ و توسعه فرهنگ ملی، رفع تبعیضهای اقتصادی و سیاسی و از همه مهمتر تعیین سرنوشت بدست خود ، از حقوق مسلم این خلقها است.
جرأت و شهامت بینظیری با مسائل روبرو شوید. بیائید این بت را نیزکه اتهام تجزیهطلبی نام دارد و از بقایای رژیم پهلوی است، بشکنید و به نام انسانیت و عدالت از حقوق خلقهای ستمدیده ایران دفاع کنید.» سه نکته اساسی است که دررابطه با مسأله ملیتهای ستمزده ایران باید گفته شود: بزرگترین وجه مشخصه کشورهای آسیائی و آفریقائی، خواه کشورهای کمونیستی مثل روسیه شوروی و چین کمونیست، و خواه کشورهای غیرکمونیستی، وجود ملیتهای مختلف درچارچوب حدود و ثغور یک کشور است.
درشرایط حاضر به چین و روسیه شوروی کاری نداریم، فقط این را درگذر میگوئیم که دراین کشورها نیز ملیتهائی هستندکه کمابیش تحت ستم ملی نسبی زندگی میکنند. اگر چه ستم ملی تحمیل شده بر این ملیتها درمقام مقایسه با ستمی که بر ملیتهای ستمزده غیر کمونیستی در آسیا و آفریقا تحمیل شده، چندان عمیق نیست، لکن این ستم، با درنظر گرفتن امتیازاتی که روسها در روسیه و چینیها در چین از آن برخوردار هستند، باید عمیق خوانده شود. ولی ما فعلاً به آنان کاری نداریم، وتنها به حوزهای از جغرافیا میپردازیم که شامل ایران و اطراف ایران به استثناء روسیه شوروی میشود؛ غرض آن حوزه از جغرافیاست که دنیای سوم خواندن آن در شرق ایران، عراق و ترکیه و لبنان و سوریه و اردن و فلسطین و اسرائیل درغرب، و خود ایران در وسط این کشورها، هرکدام از دو و یاچند ملیت مختلف تشکیل شدهاند.
بطور کلی مرزهای موجود درمیان این کشورها، و در مورد ایران، حتی مرزهای موجود با روسیه شوروی، مرزهائی هستند، جملگی کاذب و ساخته و پرداخته استعمار و امپرایالیسم بینالملل. حدود و ثغور ایران کنونی میراث استعماراست.
جنگ های عباس میرزا با روس ها به تحریک انگلستان، که درنتیجه آن ایالات شمالی ایران به تصرف روسیه تزاری درآمدند، شکستهای بعدی شاهان قاجار از انگلستان هم درمورد افغانستان و سیستان و بلوچستان و هم درمورد خلیج فارس، از دست رفتن بخش اعظم خراسان سابق و تصرف آن به وسیله روسیه تزاری، و قطعه قطعه شدن امپراتوری سابق عثمانی که منجر به ایجاد مرزهای کنونی بین ایران و ترکیه و عراق شد، باری کلیه این حوادث و حوادث بعدی مشابه آن، سبب پیدایش مرزهای فعلی ایران گردید.
دو بار دراوایل قرن بیستم، یکبار روس و انگلیس باهم، و یکبار انگلیس به تنهائی توطئهها چیدند تا ایران رابه مرزهای محدودتری هم تقلیل بدهند. ولی هوشیاری مردم و نویسندگان و روزنامهنگاران و شاعران و سیاستمداران مردمی درهر دو مورد مانع از آن شد که ایران کوچکتر از ابعاد کنونیش شود. لکن این نکته را نمیتوان تأکید نکرد که مرزهای کنونی ایران مرزهای استعمار هستند.
استعمار سبب شد که درایران و کشورهای منطقه در رابطه با ایران، دو آذربایجان، دو بلوچستان، پنج گروه کرد (کردستان ایران، کردستان عراق، گروه کردهای سوریه و گروه کردهای اسرائیل)، دو گروه ترکمن و چند گروه عرب بوجود بیاید .
یعنی استعمار سبب شد که مردمان منطقه ، بصورت تصنعی ، از طریق مرزهای کاذب ،بصورت تجزیه شده از یکدیگر زندگی کنند . استعمار ،نخستین و اصلی ترین تجزیه طلب بود . برای بقای خود ،برای ادامه حیات خود ،برای ادامه استثمار ننگین خود، استعمار وظیفه اساسی تجزیهطلبی رادرمنطقه برعهده داشت.
این اصل تجزیه طلبی به معنای اعم کلمه را استعمار در خاورمیانه اساس کار خود قرار داد. استعمار بریتانیا نمیخواست که درمورد خرید و فروش و چپاول منافع ایران، یکبار با شیخ خزعل قرار و مدار بگذارد و یکبار دیگر با حکومت مرکز ی ایران. به همین دلیل بهتر آن دید که رضاخان را طوری تقویت کند که خزعل و کلیه قرار و مدارهایش با بریتانیا، اصلاً بحساب نیاید.
آنوقت رضاخان، همینکه بتدریج نیروهای خود را متمرکز کرد نه تنها شیخ خزعل دست راستی راکوبید، بلکه میرزا کوچک خان و کلنل پسیان و خیابانی دست چپی را هم که هر کدام نماینده ملیتی در ایران بود، به همان چماق حکومت مرکزی ، که مورد حمایت کامل بریتانیا بود، کوبید، و درنتیجه دوران خفقان سبع و موهن رضاخانی، که درطول آن حقوق کلیه مردم ایران، علیالخصوص حقوق ملیتهای تحت ستم پایمال شده بود، بوجود آمد.
پسر رضاخان، یعنی شاه سابق به کمک بریتانیا و آمریکا نهضتهای دموکراتیک آذربایجان و کردستان را بنام تجزیهطلبی کوبید، پیشهوری را به خارج، و بسوی سرنوشت محتومش دردست استالین راند، و قاضی محمد و سران جمهوری کردستان رابر سردار کرد. و ایران به بهانه و نام داشتن یک حکومت مرکزی نیرومند، درواقع بصورت تجزیه شده باقی ماند، ساختی که استعمار و امپرالیسم بمدت سی و دوسال دیگر بر آن تحمیل کرد. علت اینکه ما از این ساخت بعنوان تجزیه ایران تعبیر میکنیم این است که آذربایجانی، زبان فارس، عرب، لر و گیلک رانمیفهمید و عرب زبان بقیه را و بلوچ و لر زبان دیگران را؛ یعنی همه از یکدیگر جدا بودند، همه از یکدیگر تجزیه شده بودند. استعمار تجزیهطلب، از طریق حکومت مرکزی دژخیمی، یک نفر را که مثلاً در ماکو زندگی میکرد، وامیداشت که به برادر خود در اردبیل، نامه بنویسد و یا بنویساند به زبان خارجی نسبت به خودش. یعنی زبان فارسی.
حکومت مرکزی مدام به مردم آذربایجان میگفت: «آذربایجان سر ایران است»،کسی هرگز نمیگفت که این سربی زبان به چه درد میخورد!
و از این مضحکتر موقعی بود که یک ترک آذربایجانی نامهای مینویساند به یک بلوچ بمپوری. نامه رایکی به فارسی مینوشت، و بعد دربمپور یکی از فارسی که زبان مادری نویسنده و گیرنده نامه نبود،ترجمه میکرد به بلوچی و بعد او میفهمید که چه گذشته است و چه نه گذشته است. یعنی نه تنها آذربـایجانی از تهرانی، سنندجی، عرب آبادانی و بلوچ بمپوری بدلیل وجود زبانهای مختلف جداست، بلکه آذربایجانی ماکوئی هم درکوشش خود برای برقراری رابطه با آذربایجانی اردبیلی ،باید کلیه سلسله مراتب تجزیهطلبی تحمیل شده به وسیله استعمار را طی میکرد، بجای آن که به ترکی نامه بنویسد یا بنویساند که زبان مادری هر دو است، به فارسی مینوشت یا مینویساند که زبان مادری یک بابای دیگر بود.
به همین دلیل حکومت مرکزی بنام حفظ وحدت بین ایرانیان، درواقع نه تنها ملیت ها رااز یکدیگر جدا نگه میداشت، بلکه مانع رابطه مستقیم افراد یک ملیت و یک خلق هم می شد. و هنوز هم دربه همان لولا میچرخد.
نه تنها کرد سنندجی با کرد عراقی، بدلیل وجود مرزهای کاذب و تصنعی و تحمیل استعمار رابطه فرهنگی و زبانی ندارد و نمیتواند داشته باشد، بلکه حتی کرد مهابادی هم باکرد سنندجی به زبان ملی و مادری خود نه مکاتبه میکند و نه چیز مینویسد. آنان به زبانی با هم مکاتبه میکنند که استعمار داخلی، یعنی حکومت مرکزی، بعنوان زبان حکومت مرکزی و بنام زبان رسمی سرتاسری ایران یعنی زبان فارسی، برهمه حاکم کرده است. جلال آلاحمد، آذربایجان را «مستعمره فرهنگی» حکومت مرکزی می دانست. استعمار همین وضع رادرترکیه، عراق و اسرائیل هم کرده. کردستان عراق، مستعمره فرهنگی و اقتصادی عراق است، کردهای ترکیه نیز این استعمار اقتصادی ،سیاسی و فرهنگی رابرگرده خود حس می کنند. (2)
ادامه دارد