آذربایجان

پرچمدار دموکراسی ، پیشگام توسعه

آذربایجان

پرچمدار دموکراسی ، پیشگام توسعه

نخبگان وپارادوکس

تلاشی برای ریشه یابی علل عقب ماندگی و عدم توسعه کشور

جامعه در حال گذار ایران در 200 سال اخیر درتعامل و تقابل با غرب توسعه یافته و مدرن ،با تضادها و پارادوکس های بسیاری رو در رو بوده .

رابطه حکومت و جامعه  با دین

رابطه بین سنت و مدرنیته

هویت ملی – دینی  و هویت جهانی

حقوق زن و مردسالاری

و....

و دموکراسی و ناسیونالیسم

موضوع بحث ما نیز مورد اخیر است

در جوامع غربی بخصوص اروپای دوران رنسانس ،

و پس از پایان جنگ های 30 ساله مذهبی ( بین پروتستانها و کاتولیکها ) اروپاییان بسال 1648 میلادی عهدنامه وستفالیا را منعقد نمودند که در آن برخی مسائل بنیادی را تقریبا معین نمودند .

از جمله اینکه حوزه دین را از سیاست و جامعه  و مسایل اجتماعی( از جمله اقتصاد و اخلاق و نظم عمومی و ...) جدا نمودند و برای اولین بار به این اشتراک نظر رسیدند که محوریت با مسایل ملی است و تقسیم بندی مرزها نه دینی یا نژادی بلکه ملی خواهد بود و دولت – ملت ها بعنوان بازیگران اصلی صحنه بین الملل مطرح گردیدند و توسعه جوامع غربی نیز اکثرا در بستر دولت –ملت ها ممکن شد  .

(دقت شود به این واژه بین الملل که هم اکنون نیز به وفور مورد استفاده قرار میگیرد .)

غرب پذیرفت که محوریت با ملل است و امور اجتماعی و سیاسی  و اقتصادی داخلی در چهار چوب دولت ملی و امور خارجی بین ملل مطرح است و مرز بندی های  ملی به رسمیت شناخته شدند نه مرز بندی های دینی .

پس از آن و به مرور زمان امپراتوری ها از جمله امپراتوری اتریش مجارستان و عثمانی تدریجا از میان رفتند یا عملا همچون امپراتوری بریتانیا نحوه اداره امور به شکل امپراتوری کنار گذاشته شد .

انعقاد عهدنامه وستفالیا (1648 م) بزرگترین واقعه بین المللی محسوب می گردد .

و اکثر اندیشمندان سال 1648را آغاز روابط بین ملل به شکل واقعی و رسمی میدانند .

 بعد از آن بود که جنبش های دموکراتیک در فرانسه (1789)و امریکا (همزمان با استقلال  و ایجاد دولت ملی 1776) و کشورهای اسکاندیناوی و دیگر کشورها در چهارچوب دولت – ملت ها به ثمر نشست و توسعه یافت .

تدریجا و نه یک شبه ،این دولت – ملت ها ، دموکراتیزه شده و توسعه یافتند و مفاهیمی چون حقوق شهروندی و برابری  و حقوق زن و رفع تبعیض نژادی و قومی و جنسی و ...مورد پذیرش عام قرار گرفته و قوانین ضد تبعیض نژادی تصویب و به اجرا گذاشته شد .

در همین راستا نخبگان و روشنفکران کشورهایی که جمعیت یکدست نداشتند و از چند قوم و فرهنگ متنوع ( سوئیس  و کانادا و بلژیک و ...) تشکیل میشدند ، جهت حفظ حقوق شهروندی در کنار اتحاد و  یکپارچگی کشور ، نظام هایی چون  فدرالیسم ، کنفدرالیسم و وحدت انضمامی را جهت اعطاء خود مختاری به مناطق مختلف ، طراحی و اجرا نمودند و نتایج درخشانی نیز داشتند . همچون سوئیس که بهترین الگوی توسعه و دموکراسی  در جهان بشمار میرود .

در ایران عهد قاجاری جامعه ما با دویست سال تاخیر و اواسط قرن 19  میلادی در جریان جنگهای ایران و روس به معنای واقعی در تعامل و تقابل گسترده با جهان غرب قرار گرفت .

طبیعی بود که فرهیختگان و اندیشمندان جامعه ما با مشاهده شکست های پی در پی ایران مقابل روس ها و افزایش روز افزون نفوذ غربیان اعم از پرتغالی ها ،انگلیسی ها و روسها و...  استثمار کشور توسط بیگانگان و ضعف داخلی و عدم توسعه اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ؛ به فکر افتادند که برای بیماری عدم توسعه  و ضعف بنیادی کشور راهکار و چاره ای یابند .

اندیشمندانی  چون ملکم خان و میرزا فتحعلی آخوندف و جمال الدین اسد آبادی و بعدها تقی زاده و کسروی و دهخدا و بهار و افشار قلم فرسایی ها کرده و هر کدام با انتشار آثار خود از نقطه نظر های متفاوت به این مساله پرداخته اند ...

رهبرانی چون عباس میرزا ( ولیعهد فتحعلی شاه و  فرمانده قشون ایران در جنگ ایران و روس ) ، قائم مقام فراهانی ،  امیر کبیر ( وزرای دربار قاجار ) و مصدق و بازرگان و خاتمی نیز هر کدام به سهم خود در این راستا تلاش هایی داشتند .

بر خلاف آنچه تبلیغ می شود شاهان قاجار و پهلوی نیز از این دل مشغولی به دور نبودند . از جمله ناصر الدین شاه و رضا شاه که بارها در گفته ها و نوشته ها و فرامین خود به عدم توسعه جامعه ایران اشاره کرده و راهکارهایی هر چند از نظر ما ساده انگارانه ارائه دادند .

این تلاش تا کنون نیز ادامه داشته و در حال حاضر فرهیختگانی چون بشیریه  و حاتم قادری  و زیبا کلام و سریع القلم با عمق بیشتری ( نسبت به دوره های قبل )به ریشه یابی ناکامی ایران در مسیر توسعه پرداخته اند .

اما راهکارها به غایت متضاد و متفاوت بوده و هست .افرادی چون ملکم خان با نگاه یکسره غرب گرایانه بر این باور بودند که تمدن و فرهنگ  و مدرنیته همچون دستگاه تلگراف ( که توسط خود ایشان به ایران آورده شد ) امری وارداتی است و باید ایران را یکسره غربی نمود تا مدرنیزه شود و توسعه یابد .

برخی نیز کاملا مخالف ایشان بودند همچون جمال الدین اسد آبادی و شیخ فضل الله و مرحوم  مدرس، که موضعی عموما تقابلی گرفتند و بر این باور بودند که ایران و دیگر جوامع اسلامی باید به خود بازگشته و چاره را در فرهنگ و تمدن اسلامی بیابند و به تقابل با غرب و اتحاد مسلمین بپردازند .

گفتمان دولتی فعلی نیز تقریبا در این راستا حرکت می کند .

در این میان اکثر اندیشمندان و روشنفکران اواخر قاجار و کل دوره پهلوی و برخی روشنفکران معاصر از جمله میرزا آقا خان کرمانی ،تقی زاده ،کسروی ، محمود افشار و ... با توجه به اینکه توسعه ، دموکراسی  و مدرنیزاسیون جوامع غربی عموما در چهارچوب دولت – ملت ها ممکن شده بود ، به ناسیونالسیم رو آوردند .

اصل فرضیه یعنی توسعه در قالب  و چهار چوب دولت – ملت درست بود و توسعه بدون ایجاد دولت ملی ظاهرا ناممکن می نمود  .

تا زمانی که پدیده ملت در ایران پاسخ صحیحی نمی یافت ، بستر مناسبی برای ایجاد جنبش ملی توسعه گرایانه فراهم نمی گردید .

 عموما هم جوامع پیشرو چون فرانسه و هم جوامع متاخر چون ژاپن در مرحله اول دولت ملی را ایجاد نمودند و سپس در داخل این دولت ملی حرکت توسعه گرایانه خود را با بسیج ملی نیروها در سطوح مختلف از تجار و کسبه و صنعتگران گرفته تا نویسندگان و ادبا و فرهنگیان و در راس همه اقشار جامعه حکام و رهبران سیاسی ،آغاز نمودند .

اما مشکل در ایران این بود که جامعه بسیار متکثر بود و عملا تا روی کار آمدن پهلوی ، ایران  "ممالک محروسه" خوانده میشد و هر کدام از ممالک آذربایجان و فارس و ... با خود مختاری نسبتا بالایی به رتق و فتق امور داخلی خود مشغول بودند .

اینجا بود که اکثر روشنفکران ایران در مسیر اشتباه قرار گرفتند و به جای قبول مساله کثرت قومی  و تلاش برای ایجاد جامعه متکثر موفق همچون سوئیس و امریکا و هند ، تلاش نمودند که با حذف  و نادیده گرفتن اقوام و ملل غیر فارس و محوریت شدید ملت فارس کل ایران را فارسیزه نموده و جامعه ای یکدست فارس ایجاد نمایند .

به عبارتی به جای الگو برداری از جوامع متکثر چون سوئیس که از نظر تنوع قومی همچون ایران بود، به الگو برداری از جوامع نسبتا یکدست شده همچون آلمان روی آوردند و عملا مهمترین مساله ملی یعنی کثیر المله بودن کشور را تعمدا نادیده گرفتند .

پارادوکس بزرگ نیز از همین نقطه شکل گرفت .

پارادوکسی که به فجایع بسیار  و قیام ها و سرکوب های متناوب در دوره های ضعف و قدرت حکومت مرکزی منجر شد .  

پارادوکس ازاین قرار بود که مفاهیمی چون دموکراسی و جامعه مدنی و حقوق شهروندی و عدالت و برابری که لازمه یک جامعه توسعه یافته مدرن  و یک جامعه مدنی باثبات و پایدار بود و هست ، نمی توانست حذف اقوام  و مذاهب دیگر را به هر بهانه و علت بپذیرد چراکه با ذات این مفاهیم در تضاد بود و از سوی دیگر توسعه این مفاهیم ( دموکراسی ، جامعه مدنی و مدرنیزاسیون )در بستر حکومت ملی و با بسیج نیروهای ملی ممکن بود و لاغیر .

شما نمی توانید از دموکراسی سخن گویید ولی بگویید این دموکراسی را فقط برای یک گروه قومی می خواهم و دیگر گروه های قومی و زبانی و نژادی محروم از این امتیازها و حقوق باشند.

این طرز تفکر و عمل دقیقا مصداق داستان طنز کتاب "مزرعه حیوانات " جرج اورول است که در قانون اساسی نوشته شده توسط نیروی حاکم ( خوک ها) آمده بود که :

همه برابرند اما خوک ها برابرترند ؟؟!!!!

در جامعه متکثر ایران نیز ما دقیقا با هیمن تراژدی کمیک طرفیم که گروهی از روشنفکران ملی گرای افراطی به ظاهر طرفدار دموکراسی عملا ادعا می کنند که همه برابرند اما یک قوم خاص برابرتر است و از مزایای دموکراسی و حقوق شهروندی بهره مندتر .

ما نمی توانیم هم آپارتیاد و تبعیض قومی و نژادی و دینی داشته باشیم و هم بخواهیم دموکراتیک و توسعه یافته باشیم .

جامعه مدنی در تناقض شدید و مستقیم با برتری قومی و مذهبی و نژادی است .

حال این برتری به هر بهانه و دلیل تراشی که باشد .

در یک دموکراسی و جامعه مدنی معنا ندارد که زبان و فرهنگ و مذهب و هویت یک قوم و ملت خاص را زبان ملی ، فرهنگ ملی ، مذهب ملی ( رسمی ) خطاب کنیم و دیگر ملل را درجه دو  و خرده فرهنگ و ... بدانیم و بنامیم .

برتری دادن به یک ملت و زبان و فرهنگ آن ملت ، در عین ادعای دفاع از دموکراسی و جامعه مدنی مضحکه ای است که نه اقوام ملل مغلوب ، نه ناظرین بیطرف خارجی می پذیرند و نه حتی وجدان بیدار روشنفکران و فرهیختگان قوم غالب .

اما متاسفانه روشنفکران ما ( که عموما همچون حلقه برلین در آلمان یا فرانسه تحصیل کرده بودند و طبیعتا جوامع بسیط ،تک قومی و تک زبانی آلمان و فرانسه را مشاهده و الگو برداری می کردندنه جوامع متکثری  چون سوئیس و کانادا را )  ، نتوانستند الگوی مناسبی برای توسعه ایران متکثر و کثیر الملّّه بیابند .

آنان همواره دولت - ملت و حکومت ملی را در قالب این پیش فرض تصور کردند که جامعه باید یکدست و یک زبان و تک قومی باشد و صراحتا در نوشته ها و گفته ها و اعمال خود به آن پرداخته و در این راستا به ارائه طریق پرداختند .

بدیهی است که :

زمانیکه صورت مساله را غلط طرح کنیم ، ساده انگارانه است اگر فکر کنیم جواب درست را حواهیم یافت .

 اوج این تفکر اشتباه  و نامعقول در دوره اول پهلوی بود چراکه با حاکم شدن حاکمیت پهلوی ، اهرم اجرایی بسیار قدرتمندی بنام حکومت مرکزی در اختیار این تفکر دولت ملی یکدست و تک قومی و تک زبانه تمرکزگرا  قرار گرفت .

اما مشکل اساسی این بود که امکان حذف فیزیکی اقوام و ملل غیر حاکم ( غیر فارس ) نه با نیروی پهلوی که حتی یک ابر قدرت  همچون شوروی  استالینی هم وجود نداشت .

بنابر این ، نخبگان معتقد به جامعه یکدست و بسیط ، با بهره گیری از امکانات دولتی از جمله رسانه های دولتی  و آموزش و پرورش همگانی و کتب و نشریات شبه دولتی یا غیر دولتی به حذف فرهنگی و زبانی و هویتی این ملل از طریق تحریف و تکذیب تاریخ اقوام غیر فارس و  تغییر نام اقوام ، مناطق و شهرها  و همچنین تخریب فرهنگی از طریق تحقیر قومی و جوک سازی  و ممنوعیت آموزش زبان های اقوام و ملل غیر فارس و ....پرداختند .

نتیجه این سیاستها درست عکس اهداف توسعه گرایانه بود و به جای توسعه فرهنگی ، سیاسی و اقتصادی کشور و رشد همگون جامعه ایران جهت ایجاد جامعه مدنی و دموکراتیک ، باعث عقب ماندگی بیش ازپیش جوامع غیر فارس شده و به ایجاد کینه  و نفرت قومی در میان ملل غیر فارس نسبت به همدیگر و به خصوص هموطنان فارس زبان ازیک سو گشت .

از سوی دیگر افزایش نفرت قومی موجب تشدید واگرایی شد که این مساله به نوبه خود باعث شد که مساله اقوام  و ملل غیر فارس از یک امر اجتماعی و فرهنگی تبدیل به بزرگترین معظله امنیتی در کشور گردد در نتیجه حکومت مرکزی به بسط و توسعه تمرکز گرایی شدید مجبور گشت نتیچه این امر اگر چیزی جز  بازتولید استبداد میبود جای تعجب داشت .

پس روشنفکرانی که از تکرار شکست نیروهای دموکراسی خواه می نالند باید ایراد را در نوع نگاه خود و عملکردشان بجویند و تقصیر را کمتر گردن حکام یا مردم یا اجانب بیاندازند .

به این ترتیب متاسفانه کشور ایران که تلاش برای توسعه را پیش و بیش از بسیاری جوامع آسیایی و افریقایی و امریکای لاتین آغاز کرده بود اکنون از اکثر این جوامع در زمینه توسعه و دموکراسی جایگاه بدتری دارد . بیشترین تعداد زندانی سیاسی و روزنامه نگار ،کمترین آزادی مطبوعات و رسا نه ها و ....

حتی نسیم بهار عربی نیز که از شمال افریقا وزیدن گرفته و به خاورمیانه رخنه کرده ، به ما نرسید و  ما جز غبار شن زارهای عراق و عربستان بهره ای نبردیم .  

خاطر نشان کنم که یک هموطن عامی و بی ادعای فارس زبان عموما نقشی در ستیز روشنفکران و جکومت مرکزی با اقوام غیر فارس نداشته و ندارد و در خیلی از موارد برابری هموطنان غیر فارس با خود را عملا پذیرفته و ارتباطات مطلوب با هموطنان کرد و ترک و عرب و ... داشته ، با  آنان وصلت خانوادگی و شراکت و همزیستی مسالمت آمیز گسترده نیز دارد .

به عبارتی در این مورد نیز شهروندان و مردم عامی ما بهتر و موفق تر از روشنفکران و فرهیختگان عمل کردند و ازآنان پیشرو تر بوده اند !!!

 یک هموطن عامی فارس هر گز هویت ترکی یک آذربایجانی را نفی نمی کند و او را به عنوان یک ترک به راحتی می پذیرد اما روشنفکر فارس سعی در تکذیب هویت ترکی دهها میلیون آذربایجانی داشته و ترکان ایران را آذری ( که لهجه ای از لهجه های ترکی است ) خطاب می کند و آنان را غیر ترک خوانده و به زعم خود تلاش دارد آنها را از دیگر ترکان در خارج از کشور جدا نماید چرا که نگاه صحیحی به ترکان نداشته ، مساله را کاملا امنیتی کرده و نگران است از واگرایی ترکان یا اعراب یا کردها و ...

و همین نگاه منفی باعث می شود که مساله اقوام و ملل در ایران به جای طرح در قالب درست خود بعنوان امری مدنی و اجتماعی ، به مساله ای امنیتی و شاید بزرگترین معظله امنیتی کشور تبدیل گردد .

این مساله هم مضحک و هم عذاب آور است که که ترکانی که بندر گمرون در هرمزگان را آزاد نمودند و دهها سال مقابل روس و عثمانی ایستادند و در همین جنگ تحمیلی هزاران شهید را فدای این خاک و بوم کردند ، معظله امنیتی کشور بشمار می آیند .

وضع برای هموطنان کرد و عرب و بلوچ از این نیز بدتر است .

طبیعی است که وقتی ما به بیش از 50 درصد جمعیت کشور خود نگاه امنیتی داریم ، از تعامل دوستانه با آنان ، به تقابل ستیزه جویانه حرکت خواهیم کرد .

در این حالت اگر انتظار داشته باشیم که که طرف مقابل رفتار مثبتی  داشته باشد ، انتظارمان ساده انگارانه و غیر واقعی است .

اگر خار بکاری نباید انتظار رویش گل داشته باشی .

اگر یک دانه دشمنی بکاری چندین دانه دشمنی درو خواهی کرد .

نتیجتا طرف مقابل به مرور زمان با مشاهده این رفتار های ستیزه گرایانه و حذفی ، عکس العمل مشابه  و در خور نشان دادند .

این روند واقعا نامطلوب است و هشدار که واگرایی در میان اقوام غیر فارس بخصوص اهل سنت به خاطر این سیاستهای غلط شوونیستی تشدید میشود و ممکن است به مرز انفجار برسد و کم کم نیروهای طرفدار وحدت در میان اقوام در اقلیت قرار گیرد .

 بیان و درخواست حقوق شهروندی و انسانی به هیچ وجه  امری امنیتی نیست و  طرح آن به معنای طرح مساله ای امنیتی و در قالب مسایلی چون تجزیه طلبی و جاسوسی  و تروریسم مطلقا نادرست بوده و نباید به یک تابو تبدیل شود.

پیشرو ترین مکتب در بحث امنیت داخلی مکتب فرانکفورت است که می گوید کشورها باید مسائل امنیتی داخلی را حتی الامکان اجتماعی نموده و درمان کنند .

توصیه ای که جوامع توسعه یافته همچون فرانسه در برخورد با قیام مهاجران نسل دوم باسیاستهای مدبرانه اجرا نمودند و متاسفانه ما برعکس ، مسائل شهروندی و اجتماعی را امنیتی نموده و سبب افزایش هزینه برخوردها می گردیم و این روش ما خلاف نظریات مطروحه در حوزه امنیت ملی در مکتب فرانکفورت است .  

متاسفانه با تداوم این روند ، جامعه ایران به جای حرکت به سمت دموکراسی  ، توسعه و برابری ، برعکس به سمت فاشیسم و قوم ستیزی و شووینیزم  از یک سو و واگرایی ازسوی دیگر  و نهایتا تشدید نفرت قومی همچون یوگسلاوی حرکت کرده و با انفجار مواجه خواهد شد .

به عنوان مطالبه موردی به تاریخ جنبش های دویست سال اخیر آذربایجان نگاه کنید :

تمام جنبش های آذربایجان و آذربایجانی ها قبل از پهلوی در راستای دموکراسی خواهی برای کل ایران و نفی بیگانگان و استثمار گران روس و انگلیس بوده . از جمله قیام مشروطه و قیام خیابانی و قیام ثقه الاسلام در تبریز و قیام کلنل محمدتقی خان پسیان تبریزی در مشهد .

 اما بعد ازقدرت گیری رضاخان و  اجرای سیاستهای تمرکزگرایانه توسط دولت پهلوی، ما با جنبش فرقه دموکرات آذربایجان و جنبش طرفداران شریعتمداری و جنبش ملی آذربایجان در سالهای اخیر روبرو هستیم که خواهان خود مختاری برای آذربایجان جهت احقاق حقوق شهروندی و قومی – ملی خود در چهار چوب خود مختاری (و بعضا حتی  استقلال) هستند چرا که از دولت تهران ناامید و ناراضی اند و صراحتا این را در مکالمات با مرکز و بیانیه ها و مقالات خود اعلام نموده اند .

تداوم و تشدید سیاستهای تمرکزگرایانه مرکز ، سیر توسعه جنبش های مردمی در آذربایجان به سمت واگرایی بیشتر و عدم مشارکت در جنبش های عمومی ایران را باعث شده ازجمله عدم مشارکت آذربایجان در جنبش سبز با و وجود آذربایجانی و ترک بودن رهبر این جنبش .

طبیعی است که بیگانگان  و رقبای خارجی نیز از این فرصت (که نخبگان و دولت  ایران در اختیارشان قرار داده ) در راستای تضعیف کشور در سطح بین المللی بهره برداری خواهند کرد .  

همین وضعیت را به شکل شدید تر در مورد  کردها ، اعراب و بلوچ ها مشاهده می کنیم چرا که آنان علاوه بر مسایل قومی ، مساله مذهبی نیزداشته و تبعیض مذهبی شدیدی علیه آنان اعمال میشود تا جایی که حتی یک مسجد سنی در تهران 15 میلیونی وجود ندارد اما کلیسا و کنیسه و حتی مدارس ارمنی زبان را در نقاط مختلف تهران مشاهده می کنیم .

خیلی مضحک است که دهها میلیون کرد و ترک و عرب حتی یک مدرسه دولتی یا خصوصی برای فرزندان این سرزمین ندارند اما چند هزار ارمنی و یهودی مدرسه به زبان مادری در تهران و اصفهان و شهر های دیگر داشته و به توسعه و بسط فرهنگ و زبان خود مشغولند .   

نتیجه گیری :

نخبگان و جریان روشنفکری و توسعه گرای کشور در دویست سال اخیر به علت طرح اشتباه مساله و نادیده گرفتن مساله کثیر الملّه بودن ایران نه تنها نتوانسته یکپارچگی  و اتحاد واقعی همراه با توسعه و دموکراسی را برای کشور به ارمغان آورد بلکه همان تضاد صد ساله دموکراسی – ملی گرایی که در غرب 300- 400 سال پیش عموما رفع شده ،در ایران  به قوت خود باقی است و هر سال خبر از اعدام و زندان و تبعید فعالین سیاسی کرد و عرب و سرکوب شدید جنبش ها و تداوم اعمال تبعیض ها در مناطق مختلف به بهانه ها و دلایل امنیتی هستیم و بیش از نصف جمعیت کشور را نه متحد خود که دشمن و عامل بیگانه می پنداریم و به جای تکیه بر آنان ( همچون دوران قبل از رضا خان ) و ایجاد اتحاد واقعی بین تمام ملل ایران  در چهارچوب فدرالیسم ، میلیاردها تومان هزینه صرف سرکوب آنان و جنبش های قوم گرایانه شان میکنیم و نمی خواهیم بفهمیم که اگر می خواهیم مساله اقوام و ملل غیر فارس یک بار برای همیشه چاره شود و اگر می خواهیم جامعه ای دموکراتیک ، مدرن  و آزاد بر مبنای حقوق شهروندی و مدنی  داشته باشیم ، باید همان جایگاه و شان و منزلت و همان حقوق انسانی و ملی- قومی را که برای هموطنان فارس خود قائلیم برای کردها و اعراب و بلوچ ها و ترک های ایران نیز قایل شویم و نمی توانیم به بهانه زبان رسمی ، فرهنگ رسمی و ملی و یا هر بهانه دیگری سیاست :همه برابرند اما فارسها برابرترند را پیش بریم .

ودر هیچ کجای دنیا  ما حتی یک کشور کثیر الملّه یا حتی چند فرهنگی نداریم که هم دموکراتیک باشد و هم تمرکزگرا .

تمام جوامع متکثر همچون هند و سوئیس و کانادا و حتی جوامع بسیط و تک ملیتی چون آلمان و فرانسه هم ، اکنون به شکل فدرالی اداره میشوند .

اگر باور داریم که ما لیاقت دموکراسی را داریم ، که داریم ، باید نظامی فدرال و کثرت گرا ایجاد نماییم و اتحاد را نه در سلطه قومی – ملی بلکه در مشارکت فعال و واقعی عموم ملل ایرانی در سرنوشت سیاسی  کشور  جستجو کنیم .

 با پذیرش حقوق شهروندی همه ایرانیان اعم از کرد و ترک و فارس ، شیعه و سنی و زرتشتی و ... و با احترام به حقوق برابر و رفع تمام تبعیض ها بدون  بهانه تراشی و سفسطه و مغالطه ، به سمت توسعه و دموکراسی و ایجاد جامعه مدنی حرکت نماییم .

جواب پارادوکس تاریخی دموکراسی – ناسیونالیسم ایران چندان سخت نیست اگر ، جزم اندیشی و باورهای پنهان نژاد گرایانه خود را کنار نهیم .

و

بپذیریم که ایران یک جامعه کثیر الملّه است .

کوتاه سخن اینکه :

راه  ایران دموکراتیک یکپارچه ، از فدارلیسم میگذرد .  

رسول سواران ( شامان )   

دانش آموخته کارشناسی ارشد علوم سیاسی

 

     

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد